روزگاری سخت درزندان
روزگاری سرد
گوئیاپندارمان باوهم میشدگرم
باچراغی که همیشه سرد و روشن بود
خواب را چون مومیایی از روان می برد
یک نفر
آنسو
فلان
آن مرد
آنسوتر
که نشسته با خودش اسرار می خواند
آری او
مرد شهر آشوب اکنون خفته آشوب است
شعر های فردین شهریاری...برچسب : نویسنده : فردین شهریاری mas بازدید : 672
من نمی دانم
تو که هستی
تو چه می خواهی
تو کجای مسلخ بی راه و برگشت می آ یی
شعر های فردین شهریاری...برچسب : نویسنده : فردین شهریاری mas بازدید : 718
برچسب : نویسنده : فردین شهریاری mas بازدید : 677
برچسب : نویسنده : فردین شهریاری mas بازدید : 641
ما که دنیا گردهای سرد و منفوریم
چشم های سخت و بی رنگیم
کاسبان این خیابان نسنجیده
مردمان باستان برگشته امروز
کاممان را برده از این شهر بی پروا
آه - ب
تشنگانیم از لب دریا
خواب
زندگانیم از سر پروا
شب نخوابیده پریچه مردمان درد
روز گردان شب یلدا
شعر های فردین شهریاری...برچسب : نویسنده : فردین شهریاری mas بازدید : 524
آتش اینجا خوب
آتش اینجا پاک و معصوم است
آتش اینجا آفتابی است بی پروا
کاروانی است پر رونق
شاعری نام آور است اینجا
شعر های فردین شهریاری...برچسب : نویسنده : فردین شهریاری mas بازدید : 619
که مردان جهنم
در آن راه میرفتند
من رفتم
خشم همچون خوشه های خشم می جوشید
وز شکاف روزنی کز وهم پیدا بود
خوب پیدا بود
شعر های فردین شهریاری...برچسب : نویسنده : فردین شهریاری mas بازدید : 723
روزگاری سخت درزندان
روزگاری سرد
گوئیاپندارمان باوهم میشدگرم
باچراغی که همیشه سرد و روشن بود
خواب را چون مومیایی از روان می برد
برچسب : فردین شهریاری, نویسنده : فردین شهریاری mas بازدید : 671